مطرا. [ م ُ طَرْ را ] (ع ص ) (از «طرو») تازه و تازگی کرده شده و گاهی مجازاً به معنی مصفا و آبدار. (غیاث ) (آنندراج ). تازه و تازه کرده شده و مصفا و آبدار و پرداخت شده . (ناظم الاطباء) :
طبیعت گر درختان را مطرا میکند شاید
که چون گردد مطرا عود قیمت بیشتر گردد.
دبیرستان کنم در هیکل روم
کنم آئین مطران را مطرا.
شکر کز بانو و فرزند اخستان
چهره ٔ ملکت مطرا دیده ام .
مستان صبح چهره مطرابه می کنند
کاین پیر طیلسان مطرا برافکند.
چون طیلسان چرخ مطرا شود به صبح
من رخ به آب دیده مطرا برآورم .
باغ را باغبان مطرا کرد
شاهی آمد در او تماشا کرد.
چون پرده کشید گل به صحرا
شد خاک به روی گل مطرا.
به منسوج خوارزم و دیبای روم
مطرا کنند آنهمه مرز و بوم .
به شرف نام بزرگ اولاد مرتضوی و اکباد مصطفوی معلم و مطراست . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 119).
- عود مطرا؛ چوب پرورده ٔ در بوی خوش که بدان بخور کنند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) :
کزگند فتاده ست به چاه اندرسرگین
وز بوی چنان سوخته شد عود مطرا.
و آن باد چون در فش دی و بهمن
خوش چون بخار عود مطرا شد.
عود مطرا که به مشک و عنبر مطرا کرده باشند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
برخاسته هنگام سپیده نفس گل
چونانکه به مجمر نفس عود مطرا.
- مطرا گشتن ؛ تر و تازه گشتن . صفا یافتن :
چو از برج حمل خورشید اشارت کرد زی صحرا
به فرمانش به صحرا بر مطرا گشت خلقانها.