مسحوت . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از سحت . رجوع به سحت شود. || مال مسحوت ؛ مال برده و از بیخ برکنده شده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مُسحَت . و رجوع به مُسحت شود. || مسحوت الجوف و المعدة؛ آنکه سیر نشود. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آنکه به تخمه و سنگینی معده مبتلی گردد. از اضداد است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || فراخ شکم . (منتهی الارب ).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.