مزوق . [ م ُ زَوْ وَ ] (ع ص ) آراسته و درست و منقش از هر چیزی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). هر چیز آراسته و زینت کرده شده و منقش . (ناظم الاطباء). آراسته و منقش . (دهار). بنگار. مزین . بنگاشته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- بیت مزوق ؛ خانه ٔ نگارکرده . (مهذب الاسماء).
- شعر مزوق ؛ شعر مروق . شعر بدون تعقید و روان . (از اقرب الموارد).
- کلام مزوق ؛ کلام آراسته . سخن آراسته به صنایع ادبی و لفظی . (یادداشت مرحوم دهخدا).
|| مزأبق . (از اقرب الموارد). || مذهب . اندود به طلا یا جیوه . (یادداشت مرحوم دهخدا).
- درهم مزوق ؛ درهمی به روی کشیده . (مهذب الاسماء). درهم مزأبق . درهم به جیوه اندوده . (از اقرب الموارد).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.