مزدوجة. [ م ُ دَ وَ ج َ ] (ع ص ) تأنیث مزدوج . رجوع به مزدوج شود. || (اِ) مزوجه . مجوزه . تاج صوفیان . کلاهی بوده است صوفیان را. (از یادداشت مرحوم دهخدا) : آن روز که ایشان را گسیل خواست کرد بر اسب نشست فرجی فراپشت کرده و مزدوجه ای بر سر نهاد. (اسرارالتوحید فی مقامات ابی سعید). و رجوع به مزوجه شود.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.