مرحی . [ م َ حا ] (ع اِ) میدان جنگ . (ناظم الاطباء). معظم الحرب . (اقرب الموارد). موضعی که در آن آسیاب جنگ به گردش درآید. (از متن اللغة). || (ص ) تیرانداز. مَرحیّا. (ناظم الاطباء). مرد تیرانداز. (منتهی الارب ). || (صوت ) کلمه ٔ ترحیب . (متن اللغة). کلمه ای است که وقت بر هدف رسیدن تیر گویند، ضد بَرْحی ̍. || (ص ، اِ) ج ِ مَرِح . (منتهی الارب ). رجوع به مَرِح شود. || آسیاکده . (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی ، یادداشت مرحوم دهخدا). سرآسیا. مطحن . آسیاخانه . (یادداشت مرحوم دهخدا). || جای سنگ آسیا. (یادداشت مرحوم دهخدا).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.