مدقوق . [ م َ ] (ع ص ) کوفته شده . (غیاث اللغات ). نرم کوفته شده . (ناظم الاطباء). خرد و شکسته شده .(از اقرب الموارد). آردشده . (یادداشت مؤلف ). || مقروع . کوبیده . زده : دق الباب ؛ قرعه . (اقرب الموارد). || لاغر و باریک کرده شده . (غیاث اللغات ). لاغر. باریک . (فرهنگ فارسی معین ). || در میان خاک افتاده شده . (ناظم الاطباء). || به تب دق مبتلاشده . (از اقرب الموارد). بیماری دق گرفته . مبتلا به دق . (یادداشت مؤلف ). مسلول : اگر نسیم لطایف لهجه ٔ درپاشش بر بیمار مدقوق وزد از دَق دق بازرهد. (المضاف الی بدایع الازمان ص 24).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.