مجس . [ م َ ج َس س ] (ع اِ) موضع لمس . (از اقرب الموارد). جای دست مالیدن . محل لمس . || آنجا که طبیب بمجد از دست . (مهذب الاسماء). جای دست نهادن طبیب بر نبض بیمار و در صراح به کسر میم و فتح جیم . (غیاث ) (آنندراج ). آنجای از ساعد به نزدیکی کف که طبیب نبض بیند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
مجسش چون گرفت مرد حکیم
گفت ایمن نشین ز انده و بیم .
دست رباب را مجس تیز و ضعیف هر نفس
نبض شناس بر رگش نیش عنای تو زند.
چنگی طبیب بوالهوس بگرفته زالی را مجس
اصلع سری کش هر نفس مویی است در پا ریخته .
مجس دست رباب است ضعیف ار چه قوی است
چار طبعش که به انصاف درآمیخته اند.
دل هم از درد به جانی به از آنک
هر طبیبی مجسش نشناسد.
خون جهان در جگر گل گرفت
نبض خرد در مجس دل گرفت .
و رجوع به مجسة شود.
|| جایگاه تجسس و آتشگاه «مجس » خداست . (گنجینه ٔ گنجوی ) :
مجوسی را مجس پردود باشد
کسی کاتش کند نمرود باشد.