مجانست . [ م ُ ن َ / ن ِ س َ ] (ع مص ) مجانسة. همشکل شدن . رجوع به مجانسة شود. || (اِمص ) همجنسی . (غیاث ). همجنسی و مشابهت و هم شکلی . (ناظم الاطباء). تجانس . همانندی . مشاکلت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
دو نوع را تو ز یک جنس می قیاس کنی
مجانست نبود درمیان زر و سفال .
چون نبیند مجانست با دوست
داند آنگه که خود نه درخور اوست .
بی شکی چون مجانست نبود.
در مراتب مؤانست نبود.
|| هم قومی . (غیاث ). || به اصطلاح عروض شعری که دارای صنعت تجنیس باشد. (ناظم الاطباء).