مبصر. [ م ُ ب َص ْ ص ِ ] (ع ص ) بیننده . (آنندراج ). آنکه ظاهر و نمایان میکند و نیز نظرکننده و شناساننده . (ناظم الاطباء). بابصیرت . که بصیرت دارد :
من قول جهان را به ره چشم شنودم
نشگفت که بسیار بود قول مبصر.
مجنون که مبصرجهان بود
شهوت کش و خویشتن رهان بود.
بس مبصر که مار مهره خرید
مهره پنداشت مار در سله دید.
بر هر مدبری و مبصری فایق و راجح آمده . (تاریخ قم ص 4). || جادوگر. غیب گو. اخترشناس . (فرهنگ فارسی معین ) :
تا مبصر ز اول اندرمعرفت روشن شود
تا منجم را دو چشم اندرفلک ناظر شود.
|| بینا کننده . || فهماننده . (فرهنگ فارسی معین ).