مأذنه گوی . [ م َءْ ذَ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) مؤذن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
گیرم که خروس پیرزن مرد
یا مأذنه گوی را عسس برد
نوبت زن صبح را چه افتاد
کز کوس و دهل نمی کند یاد.
و رجوع به مأذنه و مئذنه شود.
شما واژهای در دفتر واژه ثبت نکردهاید.
برای رفع محدودیت کاربر ویژه شوید
با حذف کوکی، لیست لغات از بین خواهد رفت.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مأذنه گوی . [ م َءْ ذَ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) مؤذن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
گیرم که خروس پیرزن مرد
یا مأذنه گوی را عسس برد
نوبت زن صبح را چه افتاد
کز کوس و دهل نمی کند یاد.