لوث . [ ل َ ] (ع مص ) دستار پیچیدن . (منتهی الارب ). عمامه دربستن . (تاج المصادر). عمامه پیچیدن . عمامه در سر بستن . (زوزنی ). || گرد گشتن . || بند شدن . || پناه گرفتن . (منتهی الارب ). پناه با کسی دادن . (تاج المصادر). || نیافتن چیزی از کان بعد جستن . || در روغن گردانیدن لقمه را. || لازم بودن در خانه . || خائیدن چیزی را. || تر نهادن خرما در آب و جز آن . || انگشت خویش خائیدن کودک . (منتهی الارب ). || آلوده کردن . (تاج المصادر). آلوده بکردن . (زوزنی ). آلودن . (دهار). آلودگی . (غیاث ). پلیدی .نجاست : لوثی شنیع بدین سبب بر دیباچه ٔ شرف نسب و جمال حال او نشست . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 230). || توانا و قوی شدن . (منتخب اللغات ).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.