لاندن . [ دَ ] (مص ) جنبانیدن . حرکت دادن . افشاندن . تکان دادن :
با دفتر اشعار برِ خواجه شدم دی
من شعر همی خواندم و او ریش همی لاند
صد کلج پر از گوه عطا کرد بر آن ریش
گفتم که بدان ریش که دی خواجه همی شاند.
(گمان میکنم ریش دوّم (درمصراع سوّم ) شَعر و ریش سوم (در مصراع چهارم ) شَعر بوده است ).
پیش من چون که نجنبدت زبان هرگز
خیره پیش ضعفا چون که همی لانی .
اینچنین دان نماز و شرح بدان
ور نه برخیز و هرزه ریش ملان .
یک قصیده دویست جا خوانده
پیش هر سفله ریش را لانده .
بهر آنکس که یک دو بیت بخواند
ژاژ خائید و دم و ریش بلاند.
چون زمینی بارکش از هر کسی در محنتم
چون درخت بارور از هر کسی در لاندنم .