قلف . [ ق َ ] (ع اِمص ) از بن برکندگی ناخن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). اسم است اقتلاف را. (منتهی الارب ). اسم است قِلفه را. (اقرب الموارد). || (مص ) بریدن پوست ختنه از بن . بریدن غلاف سر نره . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد):قلف القلفة قَلفاً و قَلَفا؛ قطعها. || پوست باز کردن از درخت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): قلف الشجرة؛ نزع عنها لحأها. (اقرب الموارد). || برداشتن گل سر خم را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی ): قلف الدن قلفا؛ فض عنه طینه . (اقرب الموارد). || برگردانیدن . || از پوست خرما برهم دوختن تختهای کشتی را و قیر گرفتن درزهای آن را. || کف آوردن شیره ٔ انگور. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || از ریشه کندن . (اقرب الموارد). || (اِ) ج ِ قَلَفة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.