قعف . [ ق َ ] (ع مص ) از بیخ برکندن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). گویند: قعف النخلة؛ استأصلها. (اقرب الموارد). || خوردن آنچه در آوند است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || برکندن خاک از پای خود از سخت پاسپردگی . (منتهی الارب ). گویند: قعف فلان التراب ؛ اجترفه بقوائمه من شدة الوطء. (اقرب الموارد). || کاویدن باران روی زمین را و بردن سنگریزه را از آن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). گویند: قعف المطر الحجارة؛ اخذها بشدته و جرفها عن وجه الارض . (اقرب الموارد).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.