قطیع. [ ق َ ] (ع اِ) گله ٔ گوسفندان و ستوران و رمه ٔ گاوان . ج ، اَقطاع ، قُطْعان ، قَطاع ، اقاطع. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || تازیانه . (منتهی الارب ). || تازیانه ٔ طرف شکسته . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || مانند و همتا. (منتهی الارب ). نظیر و مثل . (اقرب الموارد): هو قطیعه ؛ ای شبیهه فی خلقه و قدره . (منتهی الارب ).ج ، قُطَعاء. || شاخ که از آن تیر سازند. ج ، قُطان ، اَقْطِعة، قِطاع ، اَقْطُع، اَقاطِع، قُطُع، قُطُعات . || آنچه از درخت بریده شود و زود آتش گیرد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (ص ) قطیعالقیام ؛ آنکه بر نتواند خاست از پیری وضعف یا از فربهی . || امراءة قطیعالکلام ؛ زن کم سخن . خلاف سلیطه . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.