قشوش . [ ق ُ ] (ع مص ) نیکو و فربه گردیدن پس از لاغری . (منتهی الارب ). صلاح یافتن پس از هزال . (ازاقرب الموارد): قش القوم قشوشاً. (منتهی الارب ). || به رفتار لاغران رفتن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): قش القوم قشوشاً؛ مشی مشی المهزول . (اقرب الموارد). || خوردن از اینجا و آنجا و پیچیدن هرچه یافتن و برگرفتن از خوان هر آنچه بر آن قادر شدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): قش الرجل ؛ اکل من هنا و هنا و لف ما قدر علیه مما علی الخوان . (اقرب الموارد). || فراهم آوردن . (منتهی الارب ). جمع کردن . (اقرب الموارد). || شتاب دوشیدن ناقه را. || به دست خراشیدن و سودن چیزی را چندانکه فروریخته گردد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): قش الشی ؛ حکه بیده حتی ینحت . (اقرب الموارد). || خوردن آنچه مردم در سرگین جای و جز آن اندازند، یا پاره های صدقه خوردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): قش فلان ؛ اکل مما یلقیه الناس علی المزابل او اکل کسر الصدقة. (اقرب الموارد). || خشک گردیدن گیاه . || روان شدن و درگذشتن قوم . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قش ّ شود.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.