قدم نهادن . [ ق َ دَ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) طی طریق کردن . راه رفتن :
روزی مگر به دیدن سعدی قدم نهی
تا در رهت به هر قدمی مینهد سری .
گر قدم بر چشم من خواهی نهاد
دیده بر ره می نهم تا میروی .
در هر قدم که می نهد آن سرو راستین
حیف است اگر به دیده نروبند راه را.
مگوی و منه تا توانی قدم
نه ز اندازه بیرون و ز اندازه کم .