فورت . [ ف َ رَ ] (ع اِمص ) شدت و جوشش خشم . فور. فوران : شاه چون این مقدمات استماع کرده فورت خشمش تسکین یافت . (سندبادنامه ). در خانه ٔ پیرزنی از عجائز بخارا متواری شدتا فورت حادثه و سورت واقعه ٔ او سکون یافت . (ترجمه ٔتاریخ یمینی ). فورت آن مهم و سورت آن مُلِم فرونشست . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). رجوع به فور و فوران شود.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.