فصول .[ ف ُ ] (ع اِ) ج ِ فصل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). قسمت های سخن یا نوشته : آنچه دقیقی گفته بر اثر این فصول نیز نبشتم . (تاریخ بیهقی ). من بازگشتم و آن فصول به استادم گفتم . (تاریخ بیهقی ). چون ازخطبه ٔ این فصول فارغ شدم بسوی راندن تاریخ بازرفتم .(تاریخ بیهقی ). من برای این سر فصولی مشبع پرداخته بودم . (کلیله و دمنه ). در اغوا و اغراء بر قصد نوح واستخلاص مملکت او فصول پرداخت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || فصل های سال . چهار فصل . فصول اربعه ؛ بهار و پاییز و تابستان و زمستان . (یادداشت مؤلف ).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.