فزونی جستن . [ ف ُ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) برتری خواستن . (یادداشت بخط مؤلف ) :
همی فزونی جوید هماره بر افلاک
که توبه طالع میمون بدو نهادی روی .
بدو گفت با شاه ایران بگوی
که نادیده برما فزونی مجوی .
نجستی گرگ بر میشی فزونی
نکردی میش بر گرگی زبونی .
|| بیشتر خواستن :
فزونی نجست آنکه بودش خرد
بد و نیک بر ما همی بگذرد.
چون من یافتم زو چنین چار چیز
بر این بر فزونی نجوییم نیز.
رجوع به فزونی شود.