فروپژمردن . [ ف ُ پ َ م ُ دَ ] (مص مرکب ) پژمرده شدن . سرنگون شدن . پخسیدن . (یادداشت بخط مؤلف ) :
فریدون بگیرد سر تخت تو
همیدون فروپژمرد بخت تو.
مگر کاین بلاها ز من بگذرد
که ترسم روانم فروپژمرد.
رجوع به پژمردن شود.
شما واژهای در دفتر واژه ثبت نکردهاید.
برای رفع محدودیت کاربر ویژه شوید
با حذف کوکی، لیست لغات از بین خواهد رفت.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فروپژمردن . [ ف ُ پ َ م ُ دَ ] (مص مرکب ) پژمرده شدن . سرنگون شدن . پخسیدن . (یادداشت بخط مؤلف ) :
فریدون بگیرد سر تخت تو
همیدون فروپژمرد بخت تو.