فرخجسته . [ ف َ خ ُ ج َ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) از: فر (پیشاوند) + خجسته . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). مبارک . میمون . (برهان ). فرخ . خجسته :
فرخت باد و فرخجسته بود
سده و عید فرخ و بهمن .
بزرگی و شرف و دولت و سعادت و ملک
همی درفشد از این فرخجسته پرده سرای .
فرخنده باد بر ملک این روزگار عید
وین فصل فرخجسته و نوروز دلستان .
با فال فرخ آیم و با دولت بزرگ
با فرخجسته طالع و فرخنده اختیار.
لطافت سخن و فرخجسته طلعت تو
به مهر تو همه ساله دلم رهین دارد.
چه تحفه است ؟ یکی فرخجسته فرزند است
موافقان را شادی فزای و انده کاه .
|| مطرب و سازنده . || (اِ مرکب )نوعی گل است . (برهان ).