فراغ . [ ف ِ ] (ع اِ) برآمدن گاه آب از میان دلو از میان دسته . (منتهی الارب ). ناحیتی از دلو که آب از آن فروریزد. (اقرب الموارد). || اسب نیکو و گشاده رفتار. (منتهی الارب ). اسب نیکوی گشاده رفتار و هر چارپای دیگر. (اقرب الموارد). || تنگ بار. (منتهی الارب ). العِدل من الاحمال . (اقرب الموارد). || حوض چرمین بزرگ و فراخ . || خنور. || شتر ماده ٔ بسیارشیر فراخ غلاف پستان . || کمان تیردورانداز. || کمانی که زخم پیکانش فراخ باشد. || کاسه ٔ بزرگ که برداشته نشود. ج ، افرغة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || پیکانهای پهن . (اقرب الموارد). || اودیة. وادیها. ابن اعرابی این کلمه را بدین معنی آورده و مفرد آن را ذکر نکرده و مشتقی از آن را نیز نگفته است . || (ص ) رجل فراغ ؛ مرد تندرو و فراخ گام . (اقرب الموارد از لسان العرب ).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.