غلظ. [ غ ِ ل َ] (ع مص ، اِ مص ) سطبر گردیدن . درشت شدن . (منتهی الارب ). به معانی غلظة (مثلثة). (منتهی الارب ). سطبر شدن .(مصادر زوزنی ). سطبری . (غیاث اللغات ). غِلاظَة. (اقرب الموارد). درشتی . کلفتی . سطبرا. ضخامت . زفتی . || بیدادگری . خطا. (دزی ج 2 ص 222). || غلظ الاجفان یا غلظ الجفون ؛ سطبری پلک ، و آن بیماریی است که به دنبال جرب آید. رجوع به قانون ابوعلی سینا مقاله ٔ ثالثه از کتاب ثالث ص 68 شود. || غلظ رجل ؛ سخت و قوی بودن مرد. (از اقرب الموارد). || غلظ سنبله ؛ دانه برآوردن خوشه . (از اقرب الموارد). || غلظ طحال ؛ سطبری طحال . || غلظ کبد؛ کنایه از قساوت است ، شاعر گوید: «انا لاغلظ اکباداً من الابل ». (از اقرب الموارد).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.