غربال کردن . [ غ ِ / غ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بیختن . غربال را به دست زدن . الک کردن . غربال بیختن . غربلة. (المنجد). دحلاصة. (منتهی الارب ). || کنایه از تفحص و جستجوی بسیار. (آنندراج ) (از فرهنگ نظام ). کنجکاوی . (مجموعه ٔ مترادفات ) :
فلک خاک ایام غربال کرد
نشاند مگر ابر پیمانه کرد (؟).
گر کند غربال صد ره دور گردون خاک را
نیست ممکن همچو من بیحاصلی پیدا شود.