عمرکاه . [ ع ُ ] (نف مرکب ) هر چیز که عمر را تلف کند. متلف . (ناظم الاطباء) :
از پی شهوتی چه کاهی عمر
عمرکاه تو هر زمانی چرخ .
بیداد ترا که عمرکاهست
زیبایی چهره عذرخواهست .
کلک تو خوش نویسد در شأن یار و اغیار
تعویذ جان فزایی افسون عمرکاهی .
شما واژهای در دفتر واژه ثبت نکردهاید.
برای رفع محدودیت کاربر ویژه شوید
با حذف کوکی، لیست لغات از بین خواهد رفت.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عمرکاه . [ ع ُ ] (نف مرکب ) هر چیز که عمر را تلف کند. متلف . (ناظم الاطباء) :
از پی شهوتی چه کاهی عمر
عمرکاه تو هر زمانی چرخ .