عفس . [ ع َ ] (ع مص ) بازداشتن . (منتهی الارب ). حبس . (از اقرب الموارد). || خوار و حقیر ساختن . (منتهی الارب ). خوار داشتن . (المصادر زوزنی ). || سخت راندن .(منتهی الارب ). عفس الابل ؛ شتران را به شدت راند. (از اقرب الموارد). || پوست مالیدن . (منتهی الارب ). مالیدن پوست را در دباغی . (از اقرب الموارد). || زدن بپای بر سرین کسی . || کشیدن بسوی زمین با فشارش سخت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ابتذال ؛ بکار بردن جامه را، روزهای بسیار. || بازگرداندن چوپان گوسفندان خود را، و فرو نگذاشتن آنها را تا براه خود بروند. || بازگرداندن کسی را از حاجت خود. || حبس کردن ستور و ماشیه را بدون چراگاه و علف . || به خاک چسباندن . || صرع و به زمین افکندن . || گام نهادن . (از اقرب الموارد). || رام کردن . || خوان کردن . || به دندان کردن . (المصادر زوزنی ).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.