عرق ریختن . [ ع َ رَ ت َ ] (مص مرکب ) بسیار خوی کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). خوی از چهره چکیدن . || شرمنده شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) :
عشق میریزد عرق چون دل شود صید هوس
هر که میمیرد طبیبش میکشد شرمندگی .
|| سعی در کاری کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) :
از پی شادابی معنی عرقها ریختم
فیضها ده در زمین شعر باران مرا.