عرف . [ ع َ ] (ع مص ) بریدن یال اسب را. (منتهی الارب ). پش اسب بریدن . (المصادر زوزنی ). فش اسب بریدن . (دهار). «عرف » اسب را بریدن . واز آن جمله است که گویند «هو یعرف الخیل ». (از اقرب الموارد). || صبر گزیدن . (از منتهی الارب ). || اقرار به گناه کردن و پذیرفتن . (از منتهی الارب ). عِرفان . رجوع به عرفان شود. || پاداش دادن کسی را. و از آن جمله است که گویند «أنا أعرف للمحسن و المسی ٔ»؛ یعنی عمل شخص نیکوکار و زشت کار، و آنچه را موافق آن در مقابل عملش باید کرد،بر من مخفی نباشد. (از منتهی الارب ). و کسائی «عرف بعضه ...» را بتخفیف خوانده است یعنی پاداش داد حفصة رضی اﷲ عنها را نسبت به قسمتی از آنچه انجام داده است ، و یا به این معنی است که به قسمتی از آن اقرار کرد و از قسمتی دیگر اعراض کرد. (از منتهی الارب ). عِرفان . رجوع به عرفان شود. || ریش برآوردن کف دست . (فعل آن به صیغه ٔ مجهول به کار رود). (از منتهی الارب ). «عرفة» یعنی قرحه و زخم در شخص پدیدار شدن ،و چنین شخص را «معروف » گویند. (از اقرب الموارد).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.