عدیم . [ ع َ ] (ع ص ) گول . || دیوانه . || نیازمند. درویش . (منتهی الارب ). ج ، عُدماء. || معدوم . (ناظم الاطباء). || گاه بمنزله ٔ کلمه ٔ نفی است که بر سر اسم معرف به الف و لام درآید و آن را منفی سازد و در حقیقت نوعی صفت مرکب درست کند چون عدیم الخیر، بی خیر.
- عدیم الحرکة ؛ بی حرکت .
- عدیم الرائحة ؛ بی بو.
- عدیم الرأس ؛ بی سر.
- عدیم الطعم ؛ بی مزه .
- عدیم الفضل ؛ بی خرد.
- عدیم المثال ؛ بی مثال . بی مانند.
- عدیم المثل ؛ بی مثل . بی مانند.
- عدیم النظیر ؛بی نظیر.
- عدیم الوفاء ؛ بی وفا.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.