ظلف . [ ظَ ] (ع مص ) ظلف القوم ؛ پیروی کردآنها را. || ظلف الشاة؛ بر سُم زد گوسفندرا. || ظلف اثره ؛ پوشیده و ناپدید کرد اثر پای را تا راه بدو نبرند، یا در زمین درشت رفت تا اثر نماند. || ظلفت الارض ؛ درشت گردید. || ظلف عنه ؛ بازایستاد از آن . || بازایستادن تن از چیزی . (تاج المصادر بیهقی ). ظلف نفسه عنه ؛ بازداشت نفس را از آنکه کند یا بیارد آن را، یا بازداشت آن را از وی . || زهد ورزیدن .
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.