طمح . [ طَ ] (ع مص ) بلند نگریستن بچیز و بلند شدن نظر کسی . (منتهی الارب ). طماح . (زوزنی ). || برآمدن زن از خانه ٔ شوی و رفتن نزد اهل خود بی اجازت شوی . || نگریستن زن سوی مردان جز شوی . || رفتن و بردن چیزی را. || دور رفتن . (منتهی الارب ).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.