ضمد. [ ض َ ] (ع مص ) بستن ضماد را بر جراحت . (منتهی الارب ). دارو بر جراحت بستن . (منتخب اللغات ) (تاج المصادر). داروی بر جراحت کردن . (زوزنی ). || زدن عصا را بر سر کسی . (منتهی الارب ). عصا بر سر زدن کسی را. (منتخب اللغات ). || مدارا کردن . (منتهی الارب ). مداجاة. || برابری کردن در چیزی . (منتهی الارب ). برابری کردن با کسی در چیزی . (منتخب اللغات ). || دومعشوق گرفتن زن . (منتهی الارب ). ابوذُؤَیْب گوید:
تریدین کیما تضمدینی و خالداً
و هل یُجمع السیفان ویحک فی غمد.
دو دوست گرفتن زن . (منتخب اللغات ). دو دوستگان بهم داشتن . (زوزنی ) (تاج المصادر). || جمع نمودن دو چیز را با هم . گویند: ضمد الثورین ؛ ای جمعهما للعمل بهما. (منتهی الارب ).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.