صبحگاهی . [ ص ُ ] (ص نسبی ) منسوب به صبح :
چون شمع صبحگاهی و چون مرغ بیگهی
الا سزای کشتن و گردن زدن نیند.
تابنده ٔ آن چراغ شاهی
جستش به چراغ صبحگاهی .
گوینده ٔ حجت الهی
و آرنده ٔ سر صبحگاهی .
نالید چو مرغ صبحگاهی
روزش چوشبی شد از سیاهی .
ز شب چندان توان دیدن سیاهی
که برناید فروغ صبحگاهی .
ای چشمه ٔ خضر در سیاهی
پروانه ٔ شمع صبحگاهی .
سبک باش ای نسیم صبحگاهی
تفضل کن بدان فرصت که خواهی .
خلیفت وار نور صبحگاهی
جهان بسته سپیدی از سیاهی .
ریاحین بخش باغ صبحگاهی
کلید مخزن گنج الهی .
ندانم کرد خدمتهای شاهی
مگر لختی سجود صبحگاهی .
وگر این شب درازم بکشد در آرزویت
نه عجب که زنده گردم به نسیم صبحگاهی .
همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنایان بنوازد آشنا را.
بخدا که جرعه ای ده تو به حافظ سحرخیز
که دعای صبحگاهی اثری کند شما را.
دانم دلت ببخشد بر عجز شب نشینان
گر حال بنده پرسی از باد صبحگاهی .
من و شمع صبحگاهی سزد ار بهم بگرییم
که بسوختیم و از ما بت ما فراغ دارد.
خوشش باد آن نسیم صبحگاهی
که درد شب نشینان را دوا کرد.
و رجوع به صبحگه شود.