شیرکش . [ ک ُ ] (نف مرکب ) شیرکشنده . کشنده ٔ شیر. آنکه شیر را بشکند و بکشد. (یادداشت مؤلف ). || کنایه از باجرأت ومتهور و شجاع و دلیر. (یادداشت مؤلف ) :
کشان دُم ّ بر پای و بر یال بش
سیه سم و کفک افکن و شیرکش .
امیر یوسف گرگ افکن است و شیرکش است
ز گرگ و شیر بجان رسته بود رستم زال .
کنون خسرو شیرکش خوانمت من
که این نام بر تو نباشد مزور.
|| (اِ مرکب ) کبوتر. (ناظم الاطباء).