شکنجیدن . [ ش ِ / ش ُ ک ُ دَ ] (مص ) گرفتن عضوی باشد به سر ناخن . (آنندراج ) (غیاث ). قرز. نشگون گرفتن . وشگون گرفتن . (یادداشت مؤلف ): قرض ؛ شکنجیدن به انگشتان . قرص ؛ شکنجیدن به دو انگشت . لمص ؛ شکنجیدن به دو انگشت کسی را. مرز؛ نرم شکنجیدن به انگشت . (منتهی الارب ) :
می شکنجد حور دستش می کشد
کور حیران کز چه دردم می کند.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.