شکرریزان . [ ش َ ک َ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) درحال ریختن اشک . درحال نثار. (از یادداشت مؤلف ) : زرافشان و شکرریزان از حدّ گرگان تا به ساری قدم بر قدم می فرمودند. (تاریخ طبرستان ).
شکرریزان عروسان بر سر راه
قصبهای شکرگون بسته بر ماه .
|| خندان . سخن شیرین گویان :
نشسته شاد و شیرین چون گل نو
شکرریزان به یاد روی خسرو.
شکرریزان همی کرد از عنایت
حدیث خسرو و شیرین حکایت .