شهرباش . [ ش َ ] (نف مرکب ) شهرنشین . ساکن شهر. حضری . مدری . مقابل بادی و بدوی و بیابان باش و چادرنشین و بادیه نشین و صحرانشین و بری . (از یادداشت مؤلف ). ساکن درشهر و شهری . (ناظم الاطباء). قراری . (از منتهی الارب ). عرب [ ع ُ / ع َ رَ ]. مردم تازی شهرباش . (منتهی الارب ). و بجای شهرنشین بکار رفته است : عرب ؛ گروهی مردم تازی شهرباش ، عربی منسوب الیهم . (بحر الجواهر یوسف هروی ). مقابل بیابان باش : اعراب ؛ مردم تازی و هم سکان البادیة خاصة و النسبة الیهم اعرابی ، و لا واحد له و لیس الاعراب جمعاً للعرب . (بحر الجواهر یوسف هروی ).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.