شمس الضحی . [ ش َ سُض ْ ض ُ حا ] (ع اِ مرکب ) آفتاب چاشتگاه . آفتاب صبحگاهی که جهان را روشن سازد. آفتاب اوایل روز که نور پاشد :
از بر اهل زمین و ز بر تخت پدر
هست چو شمس الضحی هست چو بدرالظلم .
بر جان من چو نور امام زمان بتافت
لیل السراء بودم و شمس الضحی شدم .
نه عیسی صفت زین خرابات ظلمت
در ایوان شمس الضحی می گریزم .
بهر مزدوران که محروران بدند از ماندگی
قرصه ٔ کافور کرد از قرصه ٔ شمس الضحی .
هر کجا تاریکی آمد ناسزا
از فروغ ما شود شمس الضحی .