شرخ . [ ش َ ] (ع اِ) ج ِ شارخ و در حدیث است : اقتلوا شیوخ المشرکین و استحیوا شرخهم ؛ اراد بالشیوخ اهل القوةعلی القتال . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). و در لسان العرب اسم جمع است . (از اقرب الموارد). رجوع به شارخ شود. || اصل و بن . || کرانه ٔ برآمده از چیزی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کرانه ٔ سوفار و هما شرخان . (منتهی الارب ): شرخا الرحل . دنباله ٔ پالان و پیش آن و جای برنشستن سوار میان آن هر دو. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || اول کار. (منتهی الارب ). || اول جوانی و امر: هو فی شرخ الشباب . اول جوانی یا موی سیاه یا قوت و نضارت آن . (منتهی الارب ). || نتاج هرساله ٔ شتر. || فرزند مرد. || تیغ که هنوز بند و دسته نکرده باشند و آب نداده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شمشیر آب ناداده . (مهذب الاسماء). || جوانان و کودکان نابالغ. (منتهی الارب ). || همزاد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). تِرب . (اقرب الموارد). || همتا و مانند. (منتهی الارب ). مثل : هما شرخان ؛ ای مثلان . (اقرب الموارد). ج ، شروخ . || (اِخ ) موضعی است . یا آن به دال است . (منتهی الارب ).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.