شرح دادن . [ ش َ دَ ] (مص مرکب ) شرح کردن . تشریح و بیان کردن . تفسیر کردن . توضیح دادن . وصف کردن :
هست اینهمه محنت که شرح دادم
با اینهمه پیوسته ناتوانم .
گر ز غمم صد یکی شرح دهم پیش کوه
آه دهد پاسخم کوه بجای صدا.
این معنی را شرح داد و از رای او استصواب و استعلامی جست . (سندبادنامه ص 212).
بازجستند از حقیقت کار
داد شرحی که گریه آرد بار.
سبب و علت و خوابها شرح دادند. (گلستان سعدی ). به ناخوبتر صورتی شرح داد. (گلستان سعدی ).
بزرگوارا شرح معالیت که دهد
که فکر آصف ازو منقطعشود حیران .
بهار شرح جمال تو داده در هر فصل
بهشت ذکر جمیل تو کرده در هر باب .
خواجه فرمودند این حال راشرح ده . (انیس الطالبین ص 85).
قرص خورشیداست اول لقمه ٔ مهمان صبح
چون توانم داد شرح نعمت الوان صبح .