شدق . [ ش ِ ] (ع اِ) کنج دهان از جانب باطن رخسار. (منتهی الارب ). شدقان . (اقرب الموارد). ج ، اَشداق . (اقرب الموارد) :
چون به قوم خود رسید آن مجتبا
شدق او بگرفت باز او شد عصا.
|| هر دو جانب رودبار و هر دو کناره ٔ رود. (منتهی الارب ).
شما واژهای در دفتر واژه ثبت نکردهاید.
برای رفع محدودیت کاربر ویژه شوید
با حذف کوکی، لیست لغات از بین خواهد رفت.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شدق . [ ش ِ ] (ع اِ) کنج دهان از جانب باطن رخسار. (منتهی الارب ). شدقان . (اقرب الموارد). ج ، اَشداق . (اقرب الموارد) :
چون به قوم خود رسید آن مجتبا
شدق او بگرفت باز او شد عصا.