شاداب . (ص مرکب ) سیراب . پرآب . (فرهنگ جهانگیری ) (فهرست ولف ). آبدار. شادآب :
که دیدم ده و دو درخت سهی
که رسته ست شاداب با فرهی .
بشد شاد سهراب از گفت مرد
بخندید و رخساره شاداب کرد.
تو گفتی همه دشت سر خاب بود
بسان یکی سرو شاداب بود.
کنون ما نداریم پایاب او
نپیچیم با بخت شاداب او.
عید شاداب درختی است تا سال دگر
از گل میوه ٔ او بوی همی یابی بر.
سرو شادابی و گمان بردی
که ترا هیچ غم نپیراید.
ز نرگس تهی یافتم خواب را
ندیدم جوان سرو شاداب را.
ز بس بودیش نقش کلک شاداب
شدی مستسقی از نظاره شاداب .
|| تازه . (لغت فرس ). ترو تازه . (برهان قاطع) (فهرست ولف ) . شکفته . (فهرست ولف ) . طری . طریه . ریان . شاد. شادمان . (ناظم الاطباء):
چو خندان شد و چهره شاداب کرد
و را نام تهمینه سهراب کرد.
دائم گل این بستان شاداب نمیماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی .
و با آن مصادر شاداب شدن ، شاداب کردن و نظایر آنها ساخته شده و بکار رفته است .