سیمتن . [ ت َ ] (ص مرکب ) مرادف سیمبر است . (آنندراج ). کسی که بدن او مانند نقره سفید بود. (ناظم الاطباء) :
سبک سیمتن پیش مادر بگفت
از آن سیب و آن کرمک اندر نهفت .
نگار من آن لعبت سیمتن
مه خلخ و آفتاب ختن .
سهیل سیمتن گفتا تذروی
ببازی بود در پائین سروی .
مرا بعاقبت آن شوخ سیمتن بکشد
چو شمع سوخته روزی در انجمن بکشد.
تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود
بنده ٔ من شو و بر خور ز همه سیمتنان .