سیاه شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تاریک شدن . اسوداد :
بریده گشت پس آنگاه ششصدوسی سال
سیاه شد همه عالم ز کفر و از کافر.
زآن پیشتر که جامه ٔ جانت شود سیاه
از مردم سیاه درون اجتناب کن .
|| محو شدن . سترده شدن . (یادداشت بخط مؤلف ) :
که فرغول برنتابد آن روز
که بر تخته بر سیاه شود نام .