سیارة. [ س َی ْیا رَ ] (ع اِ) قافله . کاروان . (آنندراج ) (غیاث ). قافله . (از منتهی الارب ). کاروان . (دهار) (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی 60) :
یوسفی را که ز سیاره بصد جان بخرند
بی محاباش بزندان مدر بازدهید.
لب تشنگان جان را سیاره ٔ حیاتی
بل یوسفان دل را از چاه غم نجاتی .
|| ستاره که بحرکت خودمتحرک باشد و آن هفت اند: قمر، عطارد، زهره ، شمس ، مریخ ، مشتری و زحل . (آنندراج ) (از غیاث اللغات ). ستارگان هفتگانه که عبارت است از زحل ، مشتری ، مریخ ، شمس ، زهره ، عطارد و قمر که سیارات نامند و اسامی آنها جمعاً در این بیت است :
هفت کوکب که هست عالم را
گاه از ایشان نظام و گاه خلل
قمر است وعطارد و زهره
شمس و مریخ و مشتری و زحل .
عالم چو یکی رونده دریا
سیاره سفینه طبع لنگر.
تا کوکب سیاره هفت باشد
یا گیتی ارکان چهار دارد.
پی سپر جرعه ٔ میخوارگان
دستخوش بازی سیارگان .
تو چون سیاره می شو میل در میل
من آیم گر توانم خود بتعجیل .
چو سیاره دوید از هر طرف شاه
تو گفتی در حجاب ابر شد ماه .
ای خداوند هفت سیاره
پادشاهی فرست خونخواره .
گر تاختن بلشکر سیاره آورد
از هم بیوفتند ثریا و فرقدان .
- از پشت سیاره زین فروکردن ؛ شب به آخر رسیدن و صبح دمیدن . در مؤیدالفضلا به معنی کوتاه شدن شب . (آنندراج ).