سکالش کردن . [ س ِ ل ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اندیشه کردن : و چون آرزو آید سکالش کند. (تاریخ بیهقی ).
گر سکالش کنی بهفت اقلیم
یک کریم سخاسکال نماند.
محتشم را به مال مالش کن
بی درم را به خوان سکالش کن .
رجوع به سگالش کردن و سگالیدن شود.
شما واژهای در دفتر واژه ثبت نکردهاید.
برای رفع محدودیت کاربر ویژه شوید
با حذف کوکی، لیست لغات از بین خواهد رفت.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سکالش کردن . [ س ِ ل ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اندیشه کردن : و چون آرزو آید سکالش کند. (تاریخ بیهقی ).
گر سکالش کنی بهفت اقلیم
یک کریم سخاسکال نماند.