سر آمدن . [ س َ م َ دَ ] (مص مرکب ) آخر شدن . (غیاث ) (آنندراج ). به آخر رسیدن .منقضی شدن . سپری شدن . پایان یافتن مدت :
ز گشتاسب و ارجاسب بیتی هزار
بگفت و سر آمد بر او روزگار.
جهان چون بزاری برآید همی
بد و نیک روزی سر آید همی .
عمر خوش دختران رز بسر آمد
کشتبنان را سیاستی دگر آمد.
یکی لؤلؤ که چون نه مه سر آمد
از او تابنده تر ماهی برآمد.
همی رنجی و تیماری سر آید
ز تخم صابری شادی برآید.
زمانی برآسای از آویختن
که گیتی سر آمد ز خون ریختن .
اگرچند بسیار مانی بجای
هم آخر سر آید سپنجی سرای .
خاقانی را جهان سر آمد
دریاب که نیست پایمردش .
تذروی که بر وی سر آید زمان
به نخجیر شاهینش آید گمان .
عهد جوانی بسر آمد مخسب
شب شد و اینک سحر آمد مخسب .
مکن که روز جمالت سر آید ار سعدی
شبی بدست دعا دامن سحر گیرد.
عمر سعدی گر سر آیددر حدیث عشق شاید
کو نخواهد ماند بیشک وین بماند یادگار.
عاشق شو ارنه روزی کار جهان سر آید
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی .
شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار
مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد.
|| کامل آمدن . (غیاث )(آنندراج ). برتر بودن . کامل تر بودن :
از پس عمری اگر یکی بمن افتد
آن بُوَد آن کز همه جهان بسر آید.
فی الجمله پسر در قوت و صفت سر آمد، چنانکه کسی را در زمان او با او امکان مقاومت نماند. (سعدی ).