سردمهری . [ س َ م ِ ] (حامص مرکب ) بی محبتی . بی رحمی :
چشم بگذار بر من ای سره مرد
سردمهری مکن به آبی سرد.
لیلی ز سر گرفته چهری
دیدی سوی او به سردمهری .
بسی گردنان را ز گردن کشان
زد از سردمهری به یخ بر نشان .
شما واژهای در دفتر واژه ثبت نکردهاید.
برای رفع محدودیت کاربر ویژه شوید
با حذف کوکی، لیست لغات از بین خواهد رفت.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سردمهری . [ س َ م ِ ] (حامص مرکب ) بی محبتی . بی رحمی :
چشم بگذار بر من ای سره مرد
سردمهری مکن به آبی سرد.