سرداح . [ س ِ ] (ع ص ، اِ) شترماده ٔ دراز. و گفته شده شترماده ٔ نجیب و بزرگ هیکل یا فربه پرگوشت یا توانا و سخت تمام خلقت . ج ،سرادح . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ناقه ٔ دراز یا نجیب یا بزرگ یا فربه یا نیرومند سخت کامل خلقت . سرداحة. (از اقرب الموارد). || درختان موز. (منتهی الارب ). دسته ای و انبوه درخت طلح . (اقرب الموارد).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.